خیلی سخت است بخواهی حرفی را در ملأ عام بزنی که یا به نفع این طرفی‌ها برداشت شود یا اون طرفی‌ها و این وسط تنها چیزی که فهم نشود این است که واقعا حرفت چیست!

خیلی سخت است که بخواهی یک دنیا حرف را در یک توییت عنوان کنی. بعد کسی حرفت را پیراهن عثمان نکند!

خودی نگوید ناخودی زدی و ناخودی نگوید مرحبا!

خیلی سخت است...

اما حرف چیست؟!

حرف این است که چرا احساسی وارد می‌شویم؟! چرا منطقی ورود نمی‌کنیم؟ وقتی احساسی وارد می‌شویم حرف‌های نا به جا میزنیم. حرف‌هایی صد من یک غاز میزنیم. حرف‌های بقیه را میزنیم... اما وقتی منطقی صحبت کنیم آن موقع است که حرف جدیدی داریم! به چالش کشیده نمی‌شویم... کسی نمی‌گوید نفهمیده حرف زدی چون برای تمام ابعاد صحبتمان منطق و دلیل داریم. می‌دانیم از کجا شروع کنیم که مخاطب متوجه حرفمان بشود.

کاری به این کارها ندارم. اما بفهمیم اگر حرف درستمان جلو نمی‌رود ضعف از ماست! نه از مخاطب. چون ما نفهمیدیم او نگران چیست و به جای اینکه پاسخ نگرانی‌اش را بدهیم، صرفا التهاب ایجاد کردیم... در نتیجه نه تنها حرف راست ما شنیده نشد که بقیه هم فرصت کردند حرف نادرستشان را به جای درست قالب کنند...