حال دلم خوب نیست. چند روزی است که حال دلم خوب نیست و نمی‌دانم دیگر باید چه کنم تا خوب شود!

هیچ کدام از روش‌هایی که تا الآن بلد بودم و در این شرایط استفاده می‌کردم هم جواب نمی‌دهد...


هیچ کدام! حتی روش‌های جدیدی از خودم اختراع کردم!!! اما جز یکی دو ساعت اثری نداشت...

همچنان حال دلم همان است... بدِ بد!


یادم آمد که خودم می‌گفتم همیشه وقتی اتفاقی برایت می‌افتد فکر کن، فکر کن چرا در این امتحان قرار گرفته‌ای؟!

فکر کن باید چه توشه‌ای برداری؟! اگر فکر نکنی هیچ فرقی ندارد که این اتفاق برایت می‌افتاد یا نه!

فکر کردن هم اثری نداشت... یاد چیزهای دیگری افتادم که باز هم حال دلم را بدتر می‌کرد...


امشب شب میلاد توست! یا زینب کبری (س)

وقتی کفش‌هایم را جفت کردم با خودم گفتم بدون توسل نرو... اولین نامی که به ذهنم رسید نام تو بود. یا زینب کبری (س)

دیگر می‌دانم هیچ راهی جواب نداده است! فقط نام تو می‌ماند... یا زینب کبری (س)

حالا می‌دانم که باید به تو فکر کنم. باید به شبیه تو شدن فکر کنم...

به دریا دل شدن فکر کنم. باید یادم بیاید که نام دیگرم چیست... زینب!


پانویس:
تماس گرفت. وسط جمع بودم. نمی‌دانستم چه واکنشی نشان دهم... بیرون رفتم... قلبم آرام نمیشد. با هم گریه می‌کردیم.

گهرباران بودم. رفتم کنار دریا... گفتم کاش دلم مثل این دریا بود. موج می‌آمد و تکان نمی‌خورد! طوفان می‌آمد و عین خیالش نبود...

و از آن روز دلم می‌خواهد دریا شود...