پرواز از نو...

دلنوشته های من دور از فضای شبکه های اجتماعی!

۴ مطلب با موضوع «ما هیچ، ما سوال!» ثبت شده است

ارزش های بی ارزش!

گفتن این جمله شاید خیلی سخت باشد، اصلا یک ساختار شکنی نابودکننده باشد!

آیا ارزش هایی که ما برای خودمان درست کردیم واقعا ارزش دارند؟!


بارها شده بگوییم که فلانی تحصیلاتش چیه؟! مثلا میخوایم بفهمیم طرف حالیش هست یا نه...

کافیه خودمون رو توی یه پوزیشن جدید در نظر بگیریم، اطرافمون آدم هایی باشن با سطح سواد معمولی!

اون وقت میگیم نه مدرک که ارزش نیست! معیار فهم و درک نیست...


اما وسط این همه شلوغی فکر... وسط پیاده روی هجمه های مختلف، شده دو دقیقه با خودمون فکر کنیم که واقعا اگه این ها ارزش نیست، پس معیار ارزش چیه؟

اگه فهم و درک آدم ها رابطه خطی با سوادشون نداره، پس تابع چیه؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زنده باد کمیل...

این روزها نوبت این کتابه ولی قراره امشب تموم بشه...

میدونم هر چی برم جلوتر جاهای بیشتری هست که دوستشون خواهم داشت برای همین هم یک قسمتی که شدیدا به فکر فرو می برتم رو اینجا به یادگار مینویسم:


"گاهی با خودم فکر می کردم که، خدایا این جماعت عاشق، در دل این سنگرهای خاک گرفته و ناامن به دنبال کدامین گم‌شده آمده‌اند؟! چرا این همه سختی را بر خود هموار کرده‌اند. بعد از لختی تفکر، پی می بردم که در هیچ جای دنیا مانند این سنگرهای کوچک، عقیده انسان امنیت پیدا نمی‌کند؛ و هیچ جای دنیا، مانند سنگرها آکنده از محک امتحان نیست؛ سنگرهایی که هر کدامشان روزنه‌ای بود به بهشت."


خدایا، در کدامین سنگر، اعتقادات من امنیت پیدا می کند؟...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بمب اطلاعاتی

باید پاشم

باید پاشم وسیله هام رو جمع کنم.

امشب ساعت 7 بلیط دارم و باید ساعت 5 راه بیفتم تا به موقع به قطار برسم...

تمام تلاشم این روزها این بوده که از فضای مجازی دور باشم، اما وقتی مریض میشین و یک جا نشین، تنها چیزی که سراغتون میاد احساس اینه که باید یه طوری وقتتون رو تلف کنید. پای شبکه های اجتماعی!

خستم...

باید پاشم وسیله هام رو جمع کنم.

اما مثل بختک چسبیدم به صندلی، به تخت، به شبکه های اجتماعی... به چیزهایی که میخواستم ازشون دور باشم، ولی مریضی چیزیه که شما رو بیشتر از هر چیزی به این چیزها نزدیک می کنه!

چون باید یه طوری وقتتون رو تلف کنید.

اما بدی شبکه های اجتماعی اینه که با اهداف شما سازگاری نداره و برای همین هم به طور مرتب ازش خارج میشین و دوباره بهش وارد میشین، چون کار دیگه ای ندارین!

اما این وسط یه بمبی چیزی باید کار گذاشته بشه!

بمب اطلاعاتی!

مثل صدای یک زن فلسطینی شاعر... که دردهاش رو به زبان عربی بیان می کنه و شما با وجود اینکه نمی فهمین چی میگه، از غصه ای که در عمق شعرش نهفته گریه تون بگیره!

باید یه بمبی چیزی باشه... مثل همین! شاید هیج صدای دیگه ای توی این بازه زمانی مثل صدای بمب خلوت شما رو به هم نزنه و فکر شما رو درگیر نکنه! اما به نظرم همیشه باید در شبکه های اجتماعی خودمون بمب جاساز کنیم، برای وقت هایی که بیماریم یا به هر دلیلی انگیزه ای نداریم و وقتمون رو داریم سر شبکه های اجتماعی تلف می کنیم.

وگرنه اگر قرار باشه همه اش جوک و سرگرمی باشه، هیچ چیزی باعث نمیشه سکوت ذهنمون رو بشکنیم و به این فکر کنیم:

پس چرا زنده ایم؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بانو!

برای مطالعه متن کامل روی فلش سمت چپ کلیک کنید.


نمیدانم چرا این روزها اینقدر دوست دارم از دختر بودنم بگویم!

راستش سوالی که همیشه داشتم این بود که به عنوان یک دختر چه چیزی هستم! چه موجودی؟! با چه رسالتی؟؟!

بچه که بودم تا یک سنی اصلا دختر بودنم را نمی پذیرفتم! لباس های پسرانه میپوشیدم، موهایم کوتاه بود، میخواستم مثل برادرهایم باشم...

همه غصه ام این بود که منی که الآن مثل پسرها می توانم باشم، بزرگ شوم، باید روسری سرم کنم...

بزرگ شوم، نمی توانم وسط هیئت برای امام حسین سینه بزنم...

اما از آینده راه گریزی نیست! بزرگ شدم، دختر شدم، با حجاب شدم، در مراسم مردانه دیگر نمی رفتم...

خدایا پس من حقم در این دنیایت چیست!؟ چه گناهی کردم که دختر شدم؟!

خیلی می گذرد تا آدم این مسئله را بپذیرد... چیزی که اگر حقیقتش را نبینی ره افسانه می روی!

میروی درگیر فمینیسم می شوی و اینکه می خواهی دقیقا برابر باشی.

میروی درگیر اسلام مدرنیته و بهتر بگویم عوامانه می شوی و فکر می کنی خب! پس من چه می شوم؟! باید چون زن هستم، از تمامی حقوق طبیعی خودم بی بهره باشم؟! مرد شد شخص اول؟! آقا بالاسر؟!

نه اینطوری نمی شود!

خدایا راهی جلوی رویم بگذار! تو که همین جوری آدم نمی آفرینی! خودت گفتی عدالت... پس عدالت کجاست؟!

روزها فکر من این بود و همه شب سخنم، که در این دامگه حادثه چون افتادم!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰