به ۹ دی ۸۸ که نزدیک میشیم و مجدد اتفاقات سال ۸۸ برام مرور میشه یادم میاد که سال ۸۸ به عنوان یک نقطه عطفی در بعد سیاسی زندگیم بود...

علاوه بر بعد سیاسی، تأثیر به سزایی در بحث حقیقت طلبی و پذیرش واقعیت برام داشت.


داستان برای همه آدم‌ها شاید این بود که مثلا ثابت کنند تقلب شده یا نشده و حمایت کنند از فردی که قبولش دارند.

اما ۸۸ برای من یه سوال بزرگ بود! حقیقت واقعا چیه؟!

ظاهرم از حقیقت فرار می‌کرد. درس خوندن و زندگی روزمره و دوری از هر گونه جبهه‌‌بندی سیاسی...

باطنم ولی مشوش بود. به قدری حق و باطل در هم فرو رفته بود که نمیشد تشخیص داد کی راست میگه و کی دروغ میگه...

یه سرباز میگفت وقتی تیر زدن به مادر و دختری که توی ساختمان اونجا بود.

یکی از اقوام میگفت توی اعتراض سکوت باتوم خورده توی سرش و بیمارستان‌ها از تعداد زیاد بیماران ظرفیت پذیرش ندارن.

یکی میگفت رای من کجاست! در حالی که اصلا رای نداده بود.

یکی هم میگفت توی صندوقی که خودش پاش بوده و شمرده تعداد رای‌های رئیس جمهور خیلی بیشتر بود...

از آدم‌های خرد و کوچیک تا افراد شاخص. حرف‌ها متناقض و گاهی غیرقابل پذیرش و باور!

ماهواره یک چیز میگفت و تلویزیون یک چیز!


یک شب بین این همه سوال مستندی در مورد آقاسلطان پخش شد. علامت سوال‌هایی که خانم خبرنگار مطرح می‌کرد به نظرم جای فکر بیشتری داشت. اون خانم هم شاید مثل من بیشتر از اونکه بخواد کسی رو متهم کنه دنبال جواب سوال بود...

اما بعد فهمیدم هیچ‌کس دنبال جواب سوال نیست! افتخار می‌کردن بعضی دوستام که مستند رو ندیدن...

فکر کردن و چیدن وقایع کنار همدیگه از یک نگاه دیگه واقعا به نظرم اسمش شست‌وشوی مغزی نبود!

و باز سوالات من بیشتر شد و فکرم درگیرتر! درگیر اینکه واقعا حقیقت چیه؟! چرا یک عده قبول نمی‌کنند که حرفاشون متناقض هست؟

چرا سعی نمی‌کنن دنبال جواب سوالاتشون بگردن؟ چرا وقتی مطمئن نیستن فریاد میزنن؟ چرا وقتی مطمئن نیستن قبول می‌کنن؟

چرا احساساتشون رو درگیر منطق می‌کنن؟ و هزاران چرای دیگر...


خیلی سال طول کشید که به جواب خیلی از سوالاتم برسم و البته خیلی از سوالاتم هم بدون پاسخ موند...

توی تموم این سال‌ها هیچ وقت نخواستم توی هیچ جبهه‌بندی سیاسی قرار بگیرم یا حرف صرفا یک طرف رو بدون تحقیق و شنیدن نگاه مقابلش تأیید یا تکذیب کنم.

۸۸ برای من مثل یک زنگ خطر بود، یه علامت هشدار:

«مهدیه تو هیچی از حقیقت نمیدونی و برای دونستن باید بیشتر تحقیق کنی...»


و هر چی میگذره با وقایعی مواجه می‌شیم که نیاز به تحقیق بیشتری برای فهمیدن حقیقت ماجرا دارن.