پرواز از نو...

دلنوشته های من دور از فضای شبکه های اجتماعی!

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

ژلوفن

بعد از تهوع که مطلب قبلی بود، گفتم نوبت به کپسول ژله ای قرمز می رسد... رسید!

حالا شرکت ها و کارخانه های تولید دارو اسمش را گذاشته اند ژلوفن... خب! ما هم همین را می گوییم... اصلا مهم اسمش نیست که!

مهم خاصیتش است. من نمی گویم که! استاد سر کلاس می گفت... می گفت هر چیزی که بار را در خودش نگه دارد خازن است. مهم قیافه اش نیست...

مهم این است که بعد از تهوع به آدم آرامش دهد... بعد از تهوع وقتی میخوریش انگار عرق سرد بر وجود آدم بنشیند تا خوابش ببرد. همین کارها را که بکند کافی است اسمش را بگذاریم ژلوفن. حالا می خواهد روسری آبی راه راه سرش باشد، باشد! در ژلوفن بودنش که تأثیری ندارد!

البته راستش را بخواهی خوابم نمی آید! بیشتر حس پرواز دارم.

حس می کنم اینجا بیش از حد برایم کوچک است و من پرنده ای شده ام که مدام به پنجره آزمایشگاه برخورد می کنم.

دلم می خواهد تا گنبد فیروزه ای مسجد دانشگاه که از اینجا اندازه کف دستم دیده می شود پرواز کنم. باز هم مثل آن شب در رو به پشت بام را نبسته باشند و بروم آن بالا و دست هایم را باز کنم و فریاد بکشم:

خدا!

دارم خواب می بینم... اما خواب نبود! فکری که پنجشنبه موقع خوردن صبحانه به ذهنم انداختی و اسم کسی که باید به او ایمیل می زدم به دلم انداختی و جور شدن ملاقات امروز ساعت 2.5 همه در بیداری اتفاق افتاد!

حیرت!

شاید او انقدر غرق حیرت بود که از این اتفاق حیرت نکرد ولی من فقط می توانم اسمش را معجزه بگذارم.

خدایا تا معجزه بعدی منو به حال من رها نکن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تهوع!

برای مطالعه متن کامل روی فلش سمت چپ کلیک کنید.


تهوع! حسی که الآن دارم...

و واژه ای که نام کتابی بود که اوایل با هم بودنمان شروع کرده بودی خواندنش را و هنوز شاید به صفحه 10 هم نرسیده بودی که هم تو تهوعت گرفت هم من و همه چیز چند سالی طول کشید تا کامل قی شود!

تهوع... گاهی آنقدر گرگیجه می گرفتم و می گیرم که دلم می خواهد بالا بیاورم... چون بعدش کافی است یک کپسول ژله ای قرمز را بالا بیندازم و بگذارم بدنم در میان تعرق خود یخ کند و با خیال راحت و بدون توجه به فشاری که حتی در حد مرگ پایین است بخوابم... چقدر این تهوع ها را دوست دارم! بعدش آرامش است و خواب و حتی مرگ به قدری نزدیک است که حضورش دردآور نیست! مثل آمپولی که وقتی وارد شد، دیگر برای تخلیه مایحتوی اش بیمار درد نمی کشد... انگار در میان عرق های سردش آب یخ رویش بریزند! هیچ اتفاقی نمی افتد.

تهوع... نمیدانم ادامه مطلب را کجا بگذارم که تویی که اسم مرا میدانی و این زیر نوشته است بدانی منی که الآن کلماتم مثل تکه های نیمه هضم غذا روی صفحه این وبلاگ می جهد را تا کجا بخوانی که بفهمی میخواهی ادامه اش را بخوانی یا نمیخواهی!

اصلا همین جا می گذارمش... حالا که فهمیدی حالم چیست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰