بعد از تهوع که مطلب قبلی بود، گفتم نوبت به کپسول ژله ای قرمز می رسد... رسید!

حالا شرکت ها و کارخانه های تولید دارو اسمش را گذاشته اند ژلوفن... خب! ما هم همین را می گوییم... اصلا مهم اسمش نیست که!

مهم خاصیتش است. من نمی گویم که! استاد سر کلاس می گفت... می گفت هر چیزی که بار را در خودش نگه دارد خازن است. مهم قیافه اش نیست...

مهم این است که بعد از تهوع به آدم آرامش دهد... بعد از تهوع وقتی میخوریش انگار عرق سرد بر وجود آدم بنشیند تا خوابش ببرد. همین کارها را که بکند کافی است اسمش را بگذاریم ژلوفن. حالا می خواهد روسری آبی راه راه سرش باشد، باشد! در ژلوفن بودنش که تأثیری ندارد!

البته راستش را بخواهی خوابم نمی آید! بیشتر حس پرواز دارم.

حس می کنم اینجا بیش از حد برایم کوچک است و من پرنده ای شده ام که مدام به پنجره آزمایشگاه برخورد می کنم.

دلم می خواهد تا گنبد فیروزه ای مسجد دانشگاه که از اینجا اندازه کف دستم دیده می شود پرواز کنم. باز هم مثل آن شب در رو به پشت بام را نبسته باشند و بروم آن بالا و دست هایم را باز کنم و فریاد بکشم:

خدا!

دارم خواب می بینم... اما خواب نبود! فکری که پنجشنبه موقع خوردن صبحانه به ذهنم انداختی و اسم کسی که باید به او ایمیل می زدم به دلم انداختی و جور شدن ملاقات امروز ساعت 2.5 همه در بیداری اتفاق افتاد!

حیرت!

شاید او انقدر غرق حیرت بود که از این اتفاق حیرت نکرد ولی من فقط می توانم اسمش را معجزه بگذارم.

خدایا تا معجزه بعدی منو به حال من رها نکن!