باید پاشم

باید پاشم وسیله هام رو جمع کنم.

امشب ساعت 7 بلیط دارم و باید ساعت 5 راه بیفتم تا به موقع به قطار برسم...

تمام تلاشم این روزها این بوده که از فضای مجازی دور باشم، اما وقتی مریض میشین و یک جا نشین، تنها چیزی که سراغتون میاد احساس اینه که باید یه طوری وقتتون رو تلف کنید. پای شبکه های اجتماعی!

خستم...

باید پاشم وسیله هام رو جمع کنم.

اما مثل بختک چسبیدم به صندلی، به تخت، به شبکه های اجتماعی... به چیزهایی که میخواستم ازشون دور باشم، ولی مریضی چیزیه که شما رو بیشتر از هر چیزی به این چیزها نزدیک می کنه!

چون باید یه طوری وقتتون رو تلف کنید.

اما بدی شبکه های اجتماعی اینه که با اهداف شما سازگاری نداره و برای همین هم به طور مرتب ازش خارج میشین و دوباره بهش وارد میشین، چون کار دیگه ای ندارین!

اما این وسط یه بمبی چیزی باید کار گذاشته بشه!

بمب اطلاعاتی!

مثل صدای یک زن فلسطینی شاعر... که دردهاش رو به زبان عربی بیان می کنه و شما با وجود اینکه نمی فهمین چی میگه، از غصه ای که در عمق شعرش نهفته گریه تون بگیره!

باید یه بمبی چیزی باشه... مثل همین! شاید هیج صدای دیگه ای توی این بازه زمانی مثل صدای بمب خلوت شما رو به هم نزنه و فکر شما رو درگیر نکنه! اما به نظرم همیشه باید در شبکه های اجتماعی خودمون بمب جاساز کنیم، برای وقت هایی که بیماریم یا به هر دلیلی انگیزه ای نداریم و وقتمون رو داریم سر شبکه های اجتماعی تلف می کنیم.

وگرنه اگر قرار باشه همه اش جوک و سرگرمی باشه، هیچ چیزی باعث نمیشه سکوت ذهنمون رو بشکنیم و به این فکر کنیم:

پس چرا زنده ایم؟!