این روزها نوبت این کتابه ولی قراره امشب تموم بشه...

میدونم هر چی برم جلوتر جاهای بیشتری هست که دوستشون خواهم داشت برای همین هم یک قسمتی که شدیدا به فکر فرو می برتم رو اینجا به یادگار مینویسم:


"گاهی با خودم فکر می کردم که، خدایا این جماعت عاشق، در دل این سنگرهای خاک گرفته و ناامن به دنبال کدامین گم‌شده آمده‌اند؟! چرا این همه سختی را بر خود هموار کرده‌اند. بعد از لختی تفکر، پی می بردم که در هیچ جای دنیا مانند این سنگرهای کوچک، عقیده انسان امنیت پیدا نمی‌کند؛ و هیچ جای دنیا، مانند سنگرها آکنده از محک امتحان نیست؛ سنگرهایی که هر کدامشان روزنه‌ای بود به بهشت."


خدایا، در کدامین سنگر، اعتقادات من امنیت پیدا می کند؟...