من از برای مصلحت، در حبس دنیا مانده ام... حبس از کجا؟! من از کجا؟! مال که را دزدیده ام؟!


هر چه بگذرد، اگر مسیر را درست آمده باشی، بیشتر احساس تنهایی می کنی.

دایره آدم های امین اطرافت کوچک و کوچک تر می شوند...


نگاهت به لذت، به زیبایی، به همه چیز چنان فرو می ریزد که دیگر ساختمان های دانشگاه با ادارات دولتی، با خانه های متروکه، هیچ فرقی ندارند!

خدا کند که سوزنبان مسیر، جاده را کج نکند...

احساسم می گوید

یک روز این جامعه کوچک، این دایره آدم های امین

بزرگ خواهد شد...


پ.ن: آقاجان اذن می دهید؟