-خیلی مسخره ای!
-میدونم... دیگه چی؟!
-از دستت ناراحتم!
-میدونم... دیگه؟
-خیلی از دستت عصبانیم!
-میدونم...
-نه نمی دونی! تو هیچی نمی دونی! تو داری من رو عذاب میدی! من مگه باهات چیکار کردم؟!
-هیچکار!
-پس چرا داری من رو زجر میدی؟!
-نمیدونی!
-معلومه که نمیدونم! اگه بدونم هم اصلا درک نمی کنم!
-تا حالا شده ارزش تمام چیزهای باارزشی که داشتی یهو جلوی چشمت، چنان بریزه که دیگه نشه جمعش کرد... مثل یه شیشه سکوریت، خورد بشه و بریزه پایین؟!
-هممم...
-نه به اندازه من!
اولئک الذین حبطت اعمالهم...